انزراقلغتنامه دهخداانزراق . [ اِ ] (ع مص ) برپشت خفتن . || پس ماندن و درنگ کردن . || درگذشتن تیر. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). درگذشتن (چنانکه
انزلاقدیکشنری عربی به فارسیسر خوردن , خرامش , سريدن , اسان رفتن , نرم رفتن , سبک پريدن , پرواز کردن بدون نيروي موتور , خزيدن
ازراقلغتنامه دهخداازراق . [ اِ ] (ع مص ) ازراق عین ؛ برگردیدن چشم و ظاهر شدن سپیدی او. || ازراق ناقه ؛ سپس انداختن ناقه بار خود را. (منتهی الارب ).
انحراقلغتنامه دهخداانحراق .[ ] (اِخ ) در بیت زیر از نظامی آمده : در آن محراب کو رکن عراق است کمربند ستون انحراق است .(خسرو و شیرین ص 56).در حاشیه ٔ همین صفحه آمده : انحراق قله ای
انخراقلغتنامه دهخداانخراق . [ اِ خ ِ ] (ع مص ) دریده شدن و پاره پاره گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دریده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ). || گذشتن ب
منزرقلغتنامه دهخدامنزرق . [ م ُ زَ رِ ] (ع ص ) بر پشت خسبنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه بر پشت می خوابد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پس ماننده و درنگ کننده . (