اندیشمنددیکشنری فارسی به انگلیسیhighbrow, intellectual, thinking, reflective, speculative, thinker, thoughtful
اندیشمندلغتنامه دهخدااندیشمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) متفکر و در فکر و اندیشه فرورفته . (ناظم الاطباء). فکرمند و فکرناک . (آنندراج ). متفکر. (یادداشت مؤلف ). اندیشناک . غمگین . مضطرب
اندیشمندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنکه بهصورت جدی و استدلالی در مورد موضوعهای عام مانند فلسفه، سیاست، یا علم بیندیشد.۲. (قید) نگران؛ ناراحت.
بخردفرهنگ مترادف و متضاداندیشمند، خردور، خردورز، اندیشهور، باخرد، باعقل، خردمند، دانا، عاقل، فرزانه، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار ≠ بیخرد، بیق، بیهوش، خل، دیوانه، کانا، کودن، نادان، ابل