اندکیدیکشنری فارسی به انگلیسیfew, fractionally, modicum, paucity, ray, scarcely, slightly, thought, touch
اندکیلغتنامه دهخدااندکی . [ اَ دَ ] (حامص ) قلیلی و کمی و کمیابی و نادری . (ناظم الاطباء). نقصان . قلت . (یادداشت مؤلف ) : بدان اندکی سال و چندین خردکه گفتی روانش خرد پرورد. فرد