اندهانلغتنامه دهخدااندهان . [ اَ دُ ] (اِ) ج ِ انده باشد چنانکه جانور را جانوران و مردم را مردمان گویند این جمع بخلاف قیاس است . چه بغیر از جانور را با الف و نون جمع نتوان کرد. (ب
اندهانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = اندوه: ◻︎ به حج شدی و من از اندهان هجرانت / به گرد خانهٴ تو گشتهام چو حاج دوان (مسعودسعد: ۵۳۲).۲. (صفت) غمگین.
اندیشگانلغتنامه دهخدااندیشگان . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِ) ج ِ اندیشه . || غمان . اندهان . (یادداشت مؤلف ) . افکار ناراحت کننده : ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژندهمیشه اختر تو پست و هم
احزانلغتنامه دهخدااحزان . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ حُزن . غمان . هموم . اندهان . اندوهها : بحدیثی که شبی کرد همی پیش ملک عالمی را برهانید ز بند احزان . فرخی .بر جهان چند گونه نیرنگ است ب
غمانلغتنامه دهخداغمان . [ غ َ ] (ص ) غمناک . (لطائف اللغات از غیاث اللغات و آنندراج ). مغموم و اندوهگین . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِغم ، برخلاف قیاس ، نظیر: گناهان و سخنان و جز
فرجةلغتنامه دهخدافرجة. [ ف ُ / ف ِ / ف َ ج َ ] (ع اِمص ) رهایی از غم و اندوه . (منتهی الارب ). تفصی از هم و غم وخلاص از دشواری : هو لک فرجة؛ أی فرج . (اقرب الموارد). از تنگی و
ابوسلیمانلغتنامه دهخداابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) دارائی . عبدالرحمن بن احمدبن عطیّة العنسی الدارائی از مشاهیر مشایخ شام از طبقه ٔ اولی . وی از اهل دَرِیّا بود. شیخ فریدالدین ع