اندرکردنلغتنامه دهخدااندرکردن . [ اَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . (یادداشت مؤلف ) : گلاب و مشک و کافور بسرشت و بمنفذهای آن اندر کرد. (تاریخ سیستان ).گاو لاغر بزاغذ اندرکردتود
اندرآمدنلغتنامه دهخدااندرآمدن . [ اَ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) آمدن : بماندند ناکام برجای خویش چو شاپور شیر اندرآمد به پیش . فردوسی .زدشت اندرآمد بدانجا گذشت فراوان بدان شارسان دربگشت
اندرلغتنامه دهخدااندر. [ اَ دَ ] (پساوند) افاده ٔ معنی غیریت می کندچون با مادر و پدر و خواهر و برادر ترکیب کنند همچومادراندر و پدراندر و خواهراندر و برادراندر. (برهان قاطع). افا
مصدرلغتنامه دهخدامصدر. [ م َ دَ ] (ع اِ) محل بازگشت از حج . ج ، مصادر. (ناظم الاطباء). جای بازگشتن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جای بازگشت . (ناظم الاطباء). جای صادر شدن
پالودنلغتنامه دهخداپالودن . [ دَ ] (مص ) ترویق . تصفیه . صافی کردن . صاف کردن . (رشیدی ) (برهان ). تصفیه کردن . مصفّی کردن . پالیدن . پالائیدن . از مصفاة گذرانیدن .از صافی گذرانید
متفرعلغتنامه دهخدامتفرع .[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) فرع چیزی شونده و از چیزی مثل شاخ بیرون آینده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برآورده و صادر شده و م
زفرینلغتنامه دهخدازفرین . [ زُ ] (اِ) آن آهن که بر درها زنند و حلقه در آن افکنند و قفل کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 363). بر وزن و معنی زرفین است و آن حلقه ای باشد که برچهارچوب