اندرخورندلغتنامه دهخدااندرخورند. [ اَ دَ خوَ / خ ُ رَ ] (نف مرکب ) لایق و سزاوار و زیبا. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). اندرخور. (از ناظم الاطباء). لایق و سزاوار. (آنندراج ) : اگر بهمتش ا
اندروردلغتنامه دهخدااندرورد. [ اَ دَ وَ ] (معرب از فارسی ، اِ) نوعی سراویل است مشمر بالای تبان که زانو را بپوشد یا آن تبان است و فی الحدیث زارنا سلمان من المدائن الی الشام ماشیاً و
اندروخونلغتنامه دهخدااندروخون . [ اَ دَ ] (اِ) چوب دارشیشعان است و آن رستنیی سطبر خارناک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). رستنی خارناک که دارشیشعان نیز گویند. (ناظم الاطباء).
اندروردلغتنامه دهخدااندرورد. [ اَ رَ رَ ] (اِ) اندروردیه . نوعی از شلوار است کوتاه که زانو را بپوشاند و بالای تبان پوشند یا تبان است و این کلمه عجمی است که عربان استعمال کرده اند.
اندروردلغتنامه دهخدااندرورد. [ اَ دَ وَ ] (معرب از فارسی ، اِ) نوعی سراویل است مشمر بالای تبان که زانو را بپوشد یا آن تبان است و فی الحدیث زارنا سلمان من المدائن الی الشام ماشیاً و