اندروالغتنامه دهخدااندروا. [ اَ دَ ] (ص مرکب ) سرنگون آویخته و واژگون . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). آویخته و نگونسار. (غیاث اللغات ). سرنگون و آویخته و باژگونه . (مؤید الفضلاء). معلق . آویخته . (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ فارسی معین ). نگون آویخته . (فرهنگ سروری ). سرنگون و سر فروافکنده و واژگون و
اندروافرهنگ فارسی عمید۱. سرنگون؛ آویخته؛ معلق: ◻︎ ای که از هر سر موی تو دلی اندرواست / یک سرِ موی تو را هر دو جهان نیمبهاست (کمالالدین اسماعیل: ۲۸۰).۲. سرگشته؛ سرگردان؛ حیران.
اندرواییلغتنامه دهخدااندروایی . [ اَ دَ ] (حامص مرکب ) سرگشتگی و حیرانی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بی حواسی . (ناظم الاطباء) : ز اندروایی ار خواهی نجاتی ترا باید ز جود او براتی . شاکر بخاری .|| آرزومندی و حاجت . (فرهنگ سروری ). آرز
اندرواژلغتنامه دهخدااندرواژ. [ اَ دَ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) سرگشته و حیران . || سرنگون آویخته . || آرزو و حاجتمندی . (برهان قاطع). و رجوع به اندروا و اندرواج و اندروای شود.
اندروایلغتنامه دهخدااندروای . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) سرگشته و حیران . (برهان قاطع). سرگشته و حیران و سرگردان . (ناظم الاطباء). اندربای : شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای . فرخی .از خبرهای خلاف و ز سخ
اندرواییلغتنامه دهخدااندروایی . [ اَ دَ ] (حامص مرکب ) سرگشتگی و حیرانی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بی حواسی . (ناظم الاطباء) : ز اندروایی ار خواهی نجاتی ترا باید ز جود او براتی . شاکر بخاری .|| آرزومندی و حاجت . (فرهنگ سروری ). آرز
اندرواجلغتنامه دهخدااندرواج . [ اَ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اندروا. (هفت قلزم ). رجوع به اندروا و اندرواژ و اندروای شود.
اندرواژلغتنامه دهخدااندرواژ. [ اَ دَ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) سرگشته و حیران . || سرنگون آویخته . || آرزو و حاجتمندی . (برهان قاطع). و رجوع به اندروا و اندرواج و اندروای شود.
اندرواسلغتنامه دهخدااندرواس . [ ] (اِخ ) یکی از حواریون عیسی است . (المدهش ابن جوزی ). و رجوع به اندریاس شود.
اندرواهلغتنامه دهخدااندرواه . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) سرگشته و حیران . || سرنگون آویخته . || (اِ مرکب ) احتیاج . (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء). و رجوع به اندروای شود.
suspendingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعلیق، معلق کردن، موقوف کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن، معوق گذاردن
suspendدیکشنری انگلیسی به فارسیتعلیق، معلق کردن، موقوف کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن، معوق گذاردن
suspensionsدیکشنری انگلیسی به فارسیسیستم های تعلیق، سوسپانسیون، توقف، تعطیل، وقفه، تاخیر، ایست، بی تکلیفی، اویزانی، اندروا، اویزش، متارکه
اندرواییلغتنامه دهخدااندروایی . [ اَ دَ ] (حامص مرکب ) سرگشتگی و حیرانی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بی حواسی . (ناظم الاطباء) : ز اندروایی ار خواهی نجاتی ترا باید ز جود او براتی . شاکر بخاری .|| آرزومندی و حاجت . (فرهنگ سروری ). آرز
اندرواجلغتنامه دهخدااندرواج . [ اَ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اندروا. (هفت قلزم ). رجوع به اندروا و اندرواژ و اندروای شود.
اندرواژلغتنامه دهخدااندرواژ. [ اَ دَ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) سرگشته و حیران . || سرنگون آویخته . || آرزو و حاجتمندی . (برهان قاطع). و رجوع به اندروا و اندرواج و اندروای شود.
اندرواسلغتنامه دهخدااندرواس . [ ] (اِخ ) یکی از حواریون عیسی است . (المدهش ابن جوزی ). و رجوع به اندریاس شود.
اندرواهلغتنامه دهخدااندرواه . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) سرگشته و حیران . || سرنگون آویخته . || (اِ مرکب ) احتیاج . (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء). و رجوع به اندروای شود.
دل اندروالغتنامه دهخدادل اندروا. [ دِ اَ دَ ] (ص مرکب ) دل اندروای . نگران . مضطرب . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دل اندروای شود.