انخراطلغتنامه دهخداانخراط. [ اِ خ ِ ] (ع مص ) بنادانی مرتکب کاری شدن بی دریافت انجام آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بنادانی در کاری داخل شدن . (از اقرب الموارد). یقال : انخرط
انخراطفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وارد گروهی شدن و یکی از اعضای آن به حساب آمدن.۲. باریک و لاغر شدن تن.
اخراطلغتنامه دهخدااخراط. [ اِ ] (ع مص ) اخراط خریطه ؛ خریطه را بدوال بستن . خریطه دوختن . دوال خریطه درهم افکندن . (تاج المصادر). || اِخراطِ شاة؛ خَرط گوسفند. چشم زخم رسیدن به پس
انبراطورلغتنامه دهخداانبراطور. [ اِم ْ ب ِ ] (اِ) صاحب نقودالعربیه نویسد: نوشتن این کلمه با میم یعنی امبراطور خطاست و صواب انبراطور با نون است . (از نقودالعربیه ص 100).
انبراطوریةلغتنامه دهخداانبراطوریة.[ اِم ْ ب ِ ری ی َ ] (اِ) امپراتوری : کان شرقی الاردن قسماً من الانبراطوریة العربیة. (نقودالعربیه ص 94).
انخاطلغتنامه دهخداانخاط. [ اِ ] (ع مص ) بینی افشاندن و آب دهن انداختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
متفرق گشتنلغتنامه دهخدامتفرق گشتن . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) متفرق گردیدن . متفرق شدن : ...از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). از غلبه ٔ شوق جمیع
تفخیملغتنامه دهخداتفخیم . [ ت َ ] (ع مص ) بزرگ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بزرگ داشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
درآمدنلغتنامه دهخدادرآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن
عین الهرلغتنامه دهخداعین الهر. [ ع َ نُل ْ هَِ رر ] (ع اِ مرکب ) چشم گربه . || سنگی است مشهور، و در طب نفعی برای آن ذکر نکرده اند. (مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جوهری است قیم
نظملغتنامه دهخدانظم . [ ن َ ] (ع اِ) شعر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلام موزون . مقابل نثر. (المنجد) (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سخن راست کرده بر وزن .