کشکنجیرلغتنامه دهخداکشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] (اِ مرکب ) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده ، یعنی ثاقب و سوراخ کنن
انجندهلغتنامه دهخداانجنده . [ اَ ج َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از انجیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انجیدن شود.
انجیدهلغتنامه دهخداانجیده . [ اَ دَ ] (مأخوذ از یونانی ،اِ) گندنای کوهی باشد که بعربی حشیشةالکلب خوانند و صوف الارض نیز گویند و دشوار زاییدن زنان را سودمند بود. (برهان قاطع) (آنن
انجیدهلغتنامه دهخداانجیده . [ اَ دَ/ دِ ] (ن مف ) ریزریز کرده شده . (برهان قاطع). خرد کرده شده . ریزریز شده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ریزه ریزه شده . (فرهنگ فارسی معین