انجیدهلغتنامه دهخداانجیده . [ اَ دَ ] (مأخوذ از یونانی ،اِ) گندنای کوهی باشد که بعربی حشیشةالکلب خوانند و صوف الارض نیز گویند و دشوار زاییدن زنان را سودمند بود. (برهان قاطع) (آنندراج ). فراسیون . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
انجیدهلغتنامه دهخداانجیده . [ اَ دَ/ دِ ] (ن مف ) ریزریز کرده شده . (برهان قاطع). خرد کرده شده . ریزریز شده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ریزه ریزه شده . (فرهنگ فارسی معین ) : کاسه ٔ سر بازرگان بگماز شراب است گوشت تن مجتا
انجیدهفرهنگ فارسی عمید۱. ریزریزشده.۲. زخمخورده؛ آزرده؛ زخمی: ◻︎ زمین خسته از خون انجیدگان / هوا بسته از آهِ رنجیدگان (نظامی۵: ۷۹۷).
پانزدهلغتنامه دهخداپانزده . [دَه ْ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) خمسة عشر. ده به اضافه ٔ پنج . نماینده آن در ارقام هندی «15» است . || وزنی از اوزان معمول بعض ولایات ایران معادل با هفت سیر و نیم و در بعض نواحی دو من تبریز.
انجدةلغتنامه دهخداانجدة. [ اَ ج ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ نُجود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زمینهای بلند. (آنندراج ). || فلان طلاّع انجدة؛ فلان رسا و ضابط در معالی امور و غالب بر آنهاست . (ناظم الاطباء). و رجوع به نجود شود.
عنجدةلغتنامه دهخداعنجدة. [ ع َ ج َ دَ ] (ع مص ) مویز عنجد گشتن انگور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مویز گشتن انگور. (از ناظم الاطباء). عنجدشدن انگور. (از اقرب الموارد). رجوع به عنجد شود.
عنجدةلغتنامه دهخداعنجدة. [ ع َ ج َ دَ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). نام مردی است . (از ناظم الاطباء).
پشنجیدنفرهنگ فارسی عمیدپشنگ زدن؛ پشنگ کردن؛ پاشیدن آب یا مایع دیگر به کسی یا چیزی: ◻︎ به خنجر همه تنْش انجیدهاند / بر آن خاک خونش پشنجیدهاند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).
پشنجیدهلغتنامه دهخداپشنجیده . [ پ َ / پ ِ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) آب و شراب و خون و امثال آن پاشیده شده . (برهان قاطع) : بخنجر همه تنش انجیده اندبر آن خاک و خونش پشنجیده اند.لب
پخچیدهلغتنامه دهخداپخچیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن . کوفته شده . پخش و برابر با زمین شده . پخچوده . پهن شده . پهن گردیده : تیغت تن کوهسار انجیده گرزت سر روزگار پخچیده .سراج الدین راجی .
بشنجیدنلغتنامه دهخدابشنجیدن . [ ب َ / ب ِ ش َ دَ ] (مص ) پشنجیدن . پاشیدن . (ناظم الاطباء). بمعنی پاشیدن است و این لغت در دری استعمال شود و اهل تبرستان بمعنی ریختن و پاشیدن بکار برند وبحذف جیم نیز مخفف آن آمده است ، چنانکه گویند: آب کاسه را بشن ؛ یعنی بپاش و بری
انجیدنلغتنامه دهخداانجیدن . [ اَ دَ ] (مص ) استره زدن . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ). حجامت کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم ). استره زدن در حجامت و بریدن . (ناظم الاطباء). استره زدن در حجامت . بریدن . (فرهنگ فارسی معین )