انجوخلغتنامه دهخداانجوخ . [ اَ ] (اِ) چین گرفتن بود روی و تن را و آنچه بدین ماند. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 75). شکن و چین باشد که در روی و تن و پوست و غیر آن افتد. (صحاح الفرس ). چین و شکن روی و اندام باشد از غایت پیری یا بسبب دیگر. (برهان قاطع) (از آنندرا
انجوخفرهنگ فارسی عمیدچینوچروک پوست بدن یا چینخوردگی پوست چهره در اثر پیری: ◻︎ شدم پیر بدینسان و تو هم خود نه جوانی / مرا سینه پرانجوخ و تو چون سختکمانی (رودکی: ۵۳۰).
انجخلغتنامه دهخداانجخ . [ اَ ج ُ ] (اِ) چین وشکن روی و اندام و جز آن . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ) (ازانجمن آرا). انجخ و انجوخ چینهایی که از پیری یا ازدرد و غم در روی و پیشانی آشکار شود. در بعضی از نسخه ها به معنی ترکیدن پوست دست و پا نقل شده ، در کتاب مجتبی به
انجوختنلغتنامه دهخداانجوختن . [ اَ ت َ ] (مص ) برهم کشیدن و ترنجیدن روی و اندام . || اندوختن . || ورزیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به انجختن و انجوخیدن و انجوغیدن و انجوخ شود.
انجوختهلغتنامه دهخداانجوخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آنکه پوستش پژمرده و ترنجیده شده باشد. (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 31).
انجوخهلغتنامه دهخداانجوخه . [ اَ خ َ / خ ِ ] (اِ) پژمردن و روی چین گرفتن . (لغت فرس اسدی نسخه نخجوانی از یادداشت مؤلف ). انجوخ . چین . ترنجیدگی . (یادداشت مؤلف ).
انجوخیدگیلغتنامه دهخداانجوخیدگی . [ اَ دَ / دِ] (حامص ) ترنجیدگی و برهم کشیدگی . (ناظم الاطباء). تفصید. (منتهی الارب ). تشقق . تحدد. (یادداشت مؤلف ).
انجغلغتنامه دهخداانجغ. [ اَ ج ُ ] (اِ) بر وزن و معنی انجخ است که چین و شکنج روی و اندام باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). انجوخ . (هفت قلزم ). انجوغ . چین . شکنج . ترنجیدگی . (یادداشت مؤلف ). || آب دهن . (هفت قلزم ).
انجخلغتنامه دهخداانجخ . [ اَ ج ُ ] (اِ) چین وشکن روی و اندام و جز آن . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از هفت قلزم ) (ازانجمن آرا). انجخ و انجوخ چینهایی که از پیری یا ازدرد و غم در روی و پیشانی آشکار شود. در بعضی از نسخه ها به معنی ترکیدن پوست دست و پا نقل شده ، در کتاب مجتبی به
انجوغلغتنامه دهخداانجوغ . [اَ ] (اِ) بر وزن و معنی انجوخ است که چین و شکن روی و اندام باشد. (برهان قاطع). چین و شکن اندام و رو. (آنندراج ). چینی که بر رو افتد از پیری و خادمان را نیز این چین بر روی افتد. (فرهنگ خطی ). شکنج اندام . (شرفنامه ٔ منیری ). انجوخ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
انجوختنلغتنامه دهخداانجوختن . [ اَ ت َ ] (مص ) برهم کشیدن و ترنجیدن روی و اندام . || اندوختن . || ورزیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به انجختن و انجوخیدن و انجوغیدن و انجوخ شود.
انجوختهلغتنامه دهخداانجوخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آنکه پوستش پژمرده و ترنجیده شده باشد. (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 31).
انجوخهلغتنامه دهخداانجوخه . [ اَ خ َ / خ ِ ] (اِ) پژمردن و روی چین گرفتن . (لغت فرس اسدی نسخه نخجوانی از یادداشت مؤلف ). انجوخ . چین . ترنجیدگی . (یادداشت مؤلف ).
انجوخیدگیلغتنامه دهخداانجوخیدگی . [ اَ دَ / دِ] (حامص ) ترنجیدگی و برهم کشیدگی . (ناظم الاطباء). تفصید. (منتهی الارب ). تشقق . تحدد. (یادداشت مؤلف ).