انجمن کردنلغتنامه دهخداانجمن کردن . [ اَ ج ُ م َک َ دَ ] (مص مرکب ) گردآوردن . جمع کردن : دل شاه بچه برآمد بجوش سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش .فردوسی .سپاه پراکنده کرد انجمن همی رفت تا ب
انجمندیکشنری فارسی به عربیاتفاقية , اجتماع , تجمع , جالية , رابطة , طلب , فئة , کونجرس , مجتمع , مجلس , معهد , نادي , نقابة ، اِتِّحادٌ
انجمندیکشنری فارسی به انگلیسیassociation, board, brotherhood, club, college, congress, council, fellowship, fraternity, guild, institute, league, polity, quango, society
انجمنفرهنگ مترادف و متضادباشگاه، جماعت، جمعیت، حلقه، دایره، کانون، کمیته، کمیسیون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست
مجلس کردنلغتنامه دهخدامجلس کردن . [ م َ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انجمن کردن و گفتگو نمودن و مشاوره و مذاکره کردن . (ناظم الاطباء). جلسه کردن .مجلس تشکیل دادن . فراهم آمدن مشاوره و مصل
assemblesدیکشنری انگلیسی به فارسیمونتاژ می کند، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن
assembleدیکشنری انگلیسی به فارسیجمع کن، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن