انجماددیکشنری عربی به فارسیيخ بستن , منجمد شدن , بي اندازه سردکردن , فلج کردن , فلج شدن , ثابت کردن , غيرقابل حرکت ساختن , يخ زدگي , افسردگي
مخزن تغذیهriser 2, feederواژههای مصوب فرهنگستاندر ریختهگری، مخزنی از مذاب که برای جبران کسریهای ناشی از انجماد در قالب به کار میرود متـ . تغذیه 2
یخگُلice flowersواژههای مصوب فرهنگستان1. بافت ظریفی از بَشم که گاهی در حجم زیاد بر سطح برف یا یخ تشکیل میشود 2. یخبلورهایی که بر سطح آب آرامی که بهکُندی در حال انجماد است تشکیل میشوند
برفلغتنامه دهخدابرف . [ ب َ ] (اِ) یکی از ریزشهای آسمانی و نیز نام پوششی که از آن بر زمین تشکیل می گرددو اگرچه در عرف این کلمه هم به آنچه می بارد و هم برآنچه بر زمین نشسته است
فارنهایتفرهنگ انتشارات معین(رِ نْ یْ) [ آلما. ] (اِ.) واحدی برای اندازه گیری حرارت که در آن نقطه انجماد آب ú32 بالای صفر و نقطة جوش آب ْ212 بالای صفر است .
هدایةلغتنامه دهخداهدایة. [ هَِ ی َ ] (ع مص ) راه راست نمودن کسی را. (از منتهی الارب ). ارشاد. ضد ضلال . در حجاز گویند: هداه الطریق و در غیر آن گویند: هداه الی الطریق و یا للطریق