انجماددیکشنری عربی به فارسیيخ بستن , منجمد شدن , بي اندازه سردکردن , فلج کردن , فلج شدن , ثابت کردن , غيرقابل حرکت ساختن , يخ زدگي , افسردگي
یخگُلice flowersواژههای مصوب فرهنگستان1. بافت ظریفی از بَشم که گاهی در حجم زیاد بر سطح برف یا یخ تشکیل میشود 2. یخبلورهایی که بر سطح آب آرامی که بهکُندی در حال انجماد است تشکیل میشوند
ارپای کاونلغتنامه دهخداارپای کاون . [ ] (اِخ ) ابن سفیان بن ملک تیموربن ازیق (اربق ؟) بوکای بن تولی خان بن چنگیزخان .سلطان سعید مغفور ابوسعید روزی بدین تلفظ نمود که چون از فرزندان هول
لغتلغتنامه دهخدالغت . [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) (از یونانی لگس ) لغة. آوازها که مردمان برای نمودن اغراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند. اصواتی که هر قوم بدان از اغراض خویش تعبیر کند. (ا
بی عاقبتلغتنامه دهخدابی عاقبت . [ ق ِ ب َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عاقبت )بی فرجام . نافرجام . آنچه سرانجامش نیکو نبود و ببدی انجامد. (ناظم الاطباء) : پاداش کردار نامحمود این بدکردار ب
بیسموتلغتنامه دهخدابیسموت . (فرانسوی ، اِ) عنصر فلزی متبلور شکننده ٔ نقره فام با پرتو گلگون (علامت شیمیایی Bi). از لحاظ هدایت برق و حرارت ضعیف است و براثر انجماد منبسط میشود و برا