انجام شدنیلغتنامه دهخداانجام شدنی . [ اَ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) انجام پذیر. قابل انجام شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
انجام شدنلغتنامه دهخداانجام شدن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پایان یافتن . ختم شدن . برگذار شدن . (یادداشت مؤلف ). بپایان رسیدن . کامل شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || اجرا شدن . عمل شدن
مقدورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. انجام شدنی؛ امکانپذیر؛ ممکن.۲. امر حتمی؛ مقدر.۳. [قدیمی] قدرتدادهشده؛ تواناشده بر چیزی.
صورت پذیرلغتنامه دهخداصورت پذیر. [ رَ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ صورت . قبول کننده ٔ صورت . || انجام شدنی . ممکن .
عموسلغتنامه دهخداعموس . [ ع َ ] (ع ص ) کاربی سروپای و دشوار که اصلاح آن ممکن نباشد. (منتهی الارب ). کاری که انجام شدنی نباشد و بر اصلاح آن راهی یافت نشود. (از اقرب الموارد). ||
عمیسلغتنامه دهخداعمیس . [ ع َ] (ع ص ) کار دشوار و بی سروته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاری که انجام شدنی نباشد و بر اصلاح آن راهی یافت نشود. (از اقرب الموارد).