انجامانیدنلغتنامه دهخداانجامانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) به اتمام رسانیدن . انجام دادن . بپایان آوردن کار. انجاماندن .
انجامانیدنلغتنامه دهخداانجامانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) به اتمام رسانیدن . انجام دادن . بپایان آوردن کار. انجاماندن .
بسگویلغتنامه دهخدابسگوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) یاوه گوی و پرحرف و آنکه سخن را به درازا می انجاماند. (ناظم الاطباء). بسیارگو و پرگو. (آنندراج ). مِکثار. رجوع به شعوری ج 1 ورق 199 و
انجام دادنلغتنامه دهخداانجام دادن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) تمام کردن و به آخر رسانیدن .(ناظم الاطباء). بپایان رسانیدن . کامل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). انجامانیدن . برگذار کردن . اتمام