انتصاردیکشنری عربی به فارسیپيروزي , فتح , جشن فيروزي , پيروزمندانه , فتح وظفر , طاق نصرت , غالب امدن , پيروزشدن
انتصارلغتنامه دهخداانتصار. [ اِ ت ِ ] (ع مص )داد ستدن . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). داد بستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زو
انتصارلغتنامه دهخداانتصار. [ اِ ت ِ ] (مأخوذ از ع ، اِمص ) کینه کشی . انتقام : بر عزم انتصار و طلب ثار بر جانب قومش رحلت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 72). ایلک خان بسر انتصارشد و
انتصارفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری دادن . 2 - (مص ل .) یاری یافتن . 3 - پیروزی یافتن .
انتصارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نصرت یافتن؛ پیروزی یافتن؛ پیروز شدن بر دشمن.۲. یاری دادن؛ کمک رساندن.
انتثارلغتنامه دهخداانتثار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (آنندراج ). || بینی افشاندن بعد از آب درکردن در آن . (از ن
أحرَزَ الإنْتصارَدیکشنری عربی به فارسیپيروز شد , فائق آمد , پيروزي به دست آورد , به پيروزي رسيد , غلبه پيدا کرد , موفقيتي کسب کرد