انتحاللغتنامه دهخداانتحال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کردن . || شعر دیگری را بر خود بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شعر یا سخن دیگری را برای خود دعوی کردن . (از اقرب الموارد). سخن کسی دیگر بر خویشتن بستن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سرقت ادبی . (یاددا
انتحالفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن.۲. [قدیمی] به خود بستن؛ به خود نسبت دادن.۳. [قدیمی] خود را به مذهبی بستن.
انتحالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)به خود منسوب کردن . 2 - (اِمص .) سخن دیگری را به خود نسبت دادن .
انتعاللغتنامه دهخداانتعال . [ اِ ت ِ] (ع مص ) نعل پوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کفش پوشیدن . (از معجم متن اللغة). نعلین در پای کردن .(تاج المصادر بیهقی ). || پیاده پا رفتن درزمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیاده سفر کردن .(از اقرب الموارد). || در زمین درشت تخم کاشتن و درآمدن در
انتحال کردنلغتنامه دهخداانتحال کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شعر یا سخن دیگری را گرفتن :مرا هم سزد که این ابیات را از حسن اسدی در مرثیه ٔ معن زائده انتحال کنم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 446).
انتحال کردنلغتنامه دهخداانتحال کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شعر یا سخن دیگری را گرفتن :مرا هم سزد که این ابیات را از حسن اسدی در مرثیه ٔ معن زائده انتحال کنم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 446).
منتحلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ حِ) [ ع . ] (اِفا.) انتحال کننده ، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را). ج . منتحلین .
منتحللغتنامه دهخدامنتحل . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتحال شده : در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان .رشید وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص <span class="hl" dir="lt
متنحللغتنامه دهخدامتنحل . [ م ُ ت َ ن َح ْ ح ِ ] (ع ص ) به دروغ ادعا کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنحل و انتحال شود.
تنحللغتنامه دهخداتنحل . [ ت َ ن َح ْ ح ُ ] (ع مص ) شعردیگری را بر خود بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتحال شود.
سرقاتلغتنامه دهخداسرقات . [ س َ رَ / رِ ] (ع اِ) ج ِ سرقة. رجوع به سرقت شود. || سخن دیگران را به خود نسبت دادن . - سرقات شعری ؛ سخن و شعر دیگران را بر خود بستن و انواع آن چهار است : انتحال ، سلخ ، المام ونقل . رجوع به هر یک از این
انتحال کردنلغتنامه دهخداانتحال کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شعر یا سخن دیگری را گرفتن :مرا هم سزد که این ابیات را از حسن اسدی در مرثیه ٔ معن زائده انتحال کنم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 446).