انبوهلغتنامه دهخداانبوه . [ اَم ْ ] (ص ) بسیار، خواه بسیاری مردم و خواه چیزی دیگر. (از برهان قاطع). بسیار و متعدد. (ناظم الاطباء). بسیار. (انجمن آرا). بسیار. متعدد. کثیر. (فرهنگ
تجمیملغتنامه دهخداتجمیم . [ ت َ ] (ع مص ) انبوه گردیدن گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || پیمودن پیمانه ٔ سربرآورده را بعد پری . (منتهی ال
اثاثلغتنامه دهخدااثاث . [اَ ] (ع مص ) انبوه شدن (گیاه ). (منتهی الارب ). بسیار شدن . || کلان سرین شدن (زن ). (منتهی الارب ).
وسبلغتنامه دهخداوسب . [ وِ ] (ع اِ) گیاه انبوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبات . (اقرب الموارد).
استکاکلغتنامه دهخدااستکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) انبوه شدن گیاه و پیچیدن و بهم درشدن آن . (منتهی الارب ). بهم درپیچیده شدن گیاه . بهم درشدن مرغزار: استک النبت . (منتهی الارب ). || ک
انبوه شدنلغتنامه دهخداانبوه شدن . [ اَم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجموع و فراهم آمدن . (آنندراج ، ذیل انبوه ). در یک جا گرد آمدن و فراوان شدن : چو دشمن ز هر سوی انبوه شدفریبرز بر دامن کو