انبستلغتنامه دهخداانبست . [ اَم ْ ب َ ] (ص ) غلیظ و بسته شده . (برهان ) (ناظم الاطباء). چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیره و خون و غیره . غلیظ و بسته شده . انبسته . (ف
انبستهلغتنامه دهخداانبسته . [ اَم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مداد یا خون یا حبربود و هرچه بسته شود که حل نکند انبسته گویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 66). هر چیز که آن بسته و سخت شد
انبستهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهغلیظ و بستهشده؛ بههمبسته؛ چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون، و امثال آنها: ◻︎ خون انبسته همیریزم بر زرین رخ / زآنکه خونابه نماندستم در چشم نبی
انبستهلغتنامه دهخداانبسته . [ اَم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مداد یا خون یا حبربود و هرچه بسته شود که حل نکند انبسته گویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 66). هر چیز که آن بسته و سخت شد
انبستهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهغلیظ و بستهشده؛ بههمبسته؛ چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون، و امثال آنها: ◻︎ خون انبسته همیریزم بر زرین رخ / زآنکه خونابه نماندستم در چشم نبی
بنیزلغتنامه دهخدابنیز. [ ب ِ ](ق مرکب ) دیگر. (آنندراج ) (انجمن آرا) : خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ زان که خونابه نماندستم در چشم بنیز. شاکر بخاری .نه آن زین بیازرد روزی بنیزن