انبرهلغتنامه دهخداانبره . [ اَم ْ ب ُ رَ / رِ ] (اِ) آلتی است که آهن گرم و طلا و مس تفته را بدان گیرند. (آنندراج ). انبر. (ناظم الاطباء). بهندی سنداسی گویند. (آنندراج ).
انبرهلغتنامه دهخداانبره . [ اَم ْ ب ُ رَ / رِ ] (ص ، اِ) هر چیز موی ریخته را گویند عموماً و شتر موی ریخته را خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ). شتران باشند که موی ایشان اف
انبرهفرهنگ انتشارات معین(اَ بُ رِ) (ص . اِ.) 1 - هر چیز موی ریخته را گویند عموماً و شتر موی ریخته مخصوصاً. 2 - اسب و شتر آبکش .
انبرهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حیوان مویریخته.۲. شتری که پشمهایش ریخته شده.۳. اسب و شتر آبکش: ◻︎ بر کنار جوی بینم رستهٴ بادام و سیب / راست پنداری قطار اشترانند انبره (غواص: شاعران بیدیو
انبروهلغتنامه دهخداانبروه . [ ] (اِ)شتر ریخته موی که انبره نیز گویند. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب ). و رجوع به انبره شود. || شراب کش . (از شعوری ج 1 ورق 129 ب ). و رجوع به انبره شود.
املغتنامه دهخداام . [ اَ ] (پیشوند) اَن . علامت سلب است در مثال امرد و انبره بمعنی شتر بی مو، مثل این است که یکی سلب مرد و دیگری سلب بَرَگی است . (یادداشت مؤلف ).
آسلغتنامه دهخداآس . (اِ) دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و ب
رستهلغتنامه دهخدارسته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) صف . (منتهی الارب )(السامی فی الاسامی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). رزدق ، معرب رسته . (منتهی الارب ). مطلق صف و قطار اعم از انسان یا