انبرلغتنامه دهخداانبر. [ اَم ْ ب ُ ] (اِ) کلبتین بود که سرش کژ بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 138). آلتی باشد از آهن که زرگران و مسگران طلا و مس تفته را بدان گیرند و بعربی کلوب خوانند. (برهان قاطع).آلتی است از آهن و دارای دو شاخه ٔ دراز که آتش و چیزهای تفت
حنبرلغتنامه دهخداحنبر. [ حَم ْ ب َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد).
حنبرلغتنامه دهخداحنبر. [ حِم ْ ب َرر ] (ع اِمص ) ملازمت . || عظمت و کلانی . || سختی . || قوت . || (اِ) زور. (ناظم الاطباء).
هنبرلغتنامه دهخداهنبر. [ هَِ ن ْ ن َ ] (ع اِ) کفتار ماده . (منتهی الارب ). || گاو نر. || اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پوست هیچکاره یا کرانه ٔ آن . (منتهی الارب ). جرم پوست یا کرانه های آن . (اقرب الموارد).
انبریدنلغتنامه دهخداانبریدن . [ اَم ْ ب َ دَ ] (مص ) انباریدن . (مجمع الفرس ). رجوع به انباریدن شود.
انبراءلغتنامه دهخداانبراء. [ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) انبری السهم ؛ تراشیده و درست شد تیر. (از منتهی الارب ). تراشیده و درست شدن تیر. (ناظم الاطباء). || پیش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ): انبری له ؛ پیش آمد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
انبراذورلغتنامه دهخداانبراذور. [ ] (اِ) ابن خلدون امپراطور را در مقدمه ٔ خود بشکل انبرذور آورده . (از نقودالعربیه ص 100).
انبراطورلغتنامه دهخداانبراطور. [ اِم ْ ب ِ ] (اِ) صاحب نقودالعربیه نویسد: نوشتن این کلمه با میم یعنی امبراطور خطاست و صواب انبراطور با نون است . (از نقودالعربیه ص 100).
انبراطوریةلغتنامه دهخداانبراطوریة.[ اِم ْ ب ِ ری ی َ ] (اِ) امپراتوری : کان شرقی الاردن قسماً من الانبراطوریة العربیة. (نقودالعربیه ص 94).
انبریدنلغتنامه دهخداانبریدن . [ اَم ْ ب َ دَ ] (مص ) انباریدن . (مجمع الفرس ). رجوع به انباریدن شود.
انبراءلغتنامه دهخداانبراء. [ اِم ْ ب ِ ] (ع مص ) انبری السهم ؛ تراشیده و درست شد تیر. (از منتهی الارب ). تراشیده و درست شدن تیر. (ناظم الاطباء). || پیش آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ): انبری له ؛ پیش آمد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
انبراذورلغتنامه دهخداانبراذور. [ ] (اِ) ابن خلدون امپراطور را در مقدمه ٔ خود بشکل انبرذور آورده . (از نقودالعربیه ص 100).
انبراطورلغتنامه دهخداانبراطور. [ اِم ْ ب ِ ] (اِ) صاحب نقودالعربیه نویسد: نوشتن این کلمه با میم یعنی امبراطور خطاست و صواب انبراطور با نون است . (از نقودالعربیه ص 100).
انبراطوریةلغتنامه دهخداانبراطوریة.[ اِم ْ ب ِ ری ی َ ] (اِ) امپراتوری : کان شرقی الاردن قسماً من الانبراطوریة العربیة. (نقودالعربیه ص 94).
درانبرلغتنامه دهخدادرانبر. [ ] (اِخ ) نام محلی در قم : طسق و ضیعه ٔ هفتم : قمرود، درانبر و موضعهایی در آن که آب از زمین کشند. (تاریخ قم ص 121).
زنجانبرلغتنامه دهخدازنجانبر. [ زَ جام ْ ب َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان قهرود است که در بخش قمصر کاشان واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ورانبرلغتنامه دهخداورانبر. [ وَ رام ْ ب َ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) آن طرف . (برهان ) (ناظم الاطباء). آن جانب . (ناظم الاطباء). آن سو. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جانب و طرف . (انجمن آرا) (آنندراج ) : ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش درآمدم .<p c
اسبانبرلغتنامه دهخدااسبانبر. [ اَ بام ْ ب َ ] (اِخ ) نام شهری است که انوشیروان بنا کرد و طاق کسری بدان شهر ساخت . (برهان قاطع) (سروری ).یاقوت گوید: نام جلیل ترین و بزرگترین مدائن کسری و ایوان کسری که تاکنون بخشی از آن بجا مانده ، بدانجاست . (معجم البلدان ). بعضی اصل آنرا اسفابور یاد کرده اند. (س
اسپانبرلغتنامه دهخدااسپانبر. [ اَ پام ْ ب َ ] (اِخ ) اَسْبانْبَر. در مشرق تیسفون محله ٔ اسپانبر واقع بود و این محلی است که امروزه بقعه ٔ سلمان پاک که از آثار اسلامی است در آن دیده میشودو هم در آنجا آثار خرابه های بسیار موجود است که طاق کسری را احاطه کرده اند. این اراضی ظاهراً باغ و بستان کاخ شاه