انباغلغتنامه دهخداانباغ . [ اَم ْ ] (ص ، اِ) شریک . (فرهنگ فارسی معین ). || دو زن را گویند که در نکاح یک مرد باشند، و هر یک از ایشان مر دیگری را انباغ باشد. (برهان قاطع) (هفت قلز
انباغلغتنامه دهخداانباغ . [ اِم ْ ] (ع مص ) بسیار شدآمد نمودن بشهری . (از منتهی الارب ). بسیار آمدشد نمودن در شهری . (ناظم الاطباء). تردد بسیار بشهری . (از اقرب الموارد). || برآو
انباغفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. همباز؛ شریک.۲. = هوو: ◻︎ زاین قبه که خواهران انباغی / هستند در او چهار همزانو (ناصرخسرو: ۱۶۳).
انباقلغتنامه دهخداانباق . [ اَم ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهر با 384 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
انباقلغتنامه دهخداانباق . [ اِم ْ ] (ع مص ) سست تیز دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): انبق انباقاً؛ سست تیز داد. (ناظم الاطباء). باد رها کردن از دبر. باد بی آواز کردن . (یادداشت
انباقلغتنامه دهخداانباق . [اَم ْ ] (اِ) دیوث . (ناظم الاطباء). سر دیوثان . رئیس دیوثان . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 113 الف ) : همیشه دست بخیر باشدت بوفاق بکارساز مجردان شوی انباق (کذا
انباغیلغتنامه دهخداانباغی . [ اَم ْ ] (ص نسبی ) منسوب به انباغ . اوگئی . (یادداشت مؤلف ) : زین قبه که خواهران انباغی هستند درو چهار هم پهلو. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 379)
آن باغ محصولات بهتری دارد.گویش اصفهانی تکیه ای: nun bâqe mahsulât-e vehtari dâra. طاری: un raz hâsel-e vahdari dâra. طامه ای: nu raz mahsulâteš vey ni raz-e. طرقی: un raz mahsulât-e vahdari dâra. کشه
انباغیلغتنامه دهخداانباغی . [ اَم ْ ] (ص نسبی ) منسوب به انباغ . اوگئی . (یادداشت مؤلف ) : زین قبه که خواهران انباغی هستند درو چهار هم پهلو. ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 379)
نباجلغتنامه دهخدانباج .[ ن َ ] (اِ) بمعنی انباغ است و آن دو زن باشد که درنکاح یک مرد است . (برهان قاطع). نباغ . انباغ . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آن دو زنند که در عقد یک شوه