انباشتندیکشنری فارسی به انگلیسیaccumulate, agglomerate, amass, bank, bunch, garner, gather, hoard, mound, pack, pile, stack, stock, stockpile, store
انباشتنلغتنامه دهخداانباشتن . [ اَم ْ ت َ ] (مص ) پر کردن و مملو گردانیدن و انبار نمودن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آکندن . ممتلی کردن . امتلاء. (یادداشت مؤلف
سیاست انباشتن سلاح های اتمی به منظور منصرف کردن دشمن احتمالی از حملهدیکشنری فارسی به انگلیسیdeterrence