انبازلغتنامه دهخداانباز. [ اَم ْ ] (ع اِ) ج ِ نبز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). لقبها. (آنندراج ). رجوع به نبز شود.
انباذلغتنامه دهخداانباذ. [ اَم ْ ] (ع اِ) ج ِ نبذ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به نبذ شود. || عامه ٔ مردم بی علم .(منتهی الارب ). اوباش از مردم . (از اقرب الموارد).
انباذلغتنامه دهخداانباذ. [ اِم ْ ] (ع مص ) افشردن و بَگْنی ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). افشردن انگور و بگنی ساختن . (آنندراج ). نبیذ افکندن . (یادداشت مؤلف ).
انباضلغتنامه دهخداانباض . [ اِم ْ ] (ع مص ) ببانگ آوردن کمان را، یقال انبض القوس ، و انبض بالوتر؛ ببانگ آورد زه را. (از ناظم الاطباء). ببانگ آوردن کمان یا زه . (منتهی الارب ) (از
انباز داشتنلغتنامه دهخداانباز داشتن . [ اَم ْ ت َ ] (مص مرکب ) نظیر و مانند و همتا داشتن : مردی جلد و کاری و سوار نیک و بشورانیدن همه ٔ سلاحهااستاد چنانکه انباز ندارد ببازی گوی . (تاری
انباز شدنلغتنامه دهخداانباز شدن . [ اَم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شریک شدن . (فرهنگ فارسی معین ). شرکت . (تاج المصادر بیهقی ) : مصطفی فرمود کای اقبال جواندر این من می شوم انباز تو.مولوی
انباز کردنلغتنامه دهخداانباز کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شریک کردن . اشتراک . (فرهنگ فارسی معین ). || قرین کردن . همراه کردن : خرد را چو با دانش انباز کردبدل پاسخ نامه را ساز ک