انابونلغتنامه دهخداانابون . [ اَ ] (اِخ ) روحانی مصری مخاطب دو نامه از فرفوریوس . (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 98). نام او را انابو و انابونا نیز ضبط کرده اند. رجوع به فهرست ابن الندیم و تاریخ الحکمای قفطی شود.
عنابگونلغتنامه دهخداعنابگون . [ ع ُن ْ نا ] (ص مرکب )هر چیز که به رنگ عناب باشد. سرخ رنگ . (ناظم الاطباء). بگونه و رنگ چون عناب . مجازاً سرخ رنگ : زآن می عنابگون در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد. منوچهری .دگر سبزی نروید بر لب
انابینلغتنامه دهخداانابین . [ اَ ] (اِخ ) نام جایی است از نواحی عکبرا . (از الاوراق ، اخبار الراضی باﷲ و المتقی باﷲ ص 206).
انبونلغتنامه دهخداانبون . [ اَم ْ ] (ص ) فراخ . واسع. (شعوری ج 1 ورق 123 الف ). عریض و وسیع و پهن و فراخ . (ناظم الاطباء) : شمار روز عمر افزون بادافضای جاه و مال انبون بادا.<p class="author"