امیردادلغتنامه دهخداامیرداد. [ اَ ] (اِخ ) از اعلام است . رجوع به تاریخ افضل ص 49 و جهانگشای جوینی ج 3 شود.
امیر دادلغتنامه دهخداامیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی الق
امردادلغتنامه دهخداامرداد. [ اَ م ُ ] (اِ) در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پاره ٔ دیگر این و
امیرپادشاه بخاریلغتنامه دهخداامیرپادشاه بخاری . [ اَ دِ هَِ ب ُ ] (اِخ ) محمد امین . نزیل مکه . او راست : مختصر تاریخ الخلفای سیوطی (بسال 987 هَ .ق . از آن فارغ شده ). شرح تحریر در اصول فقه
امیرزادهلغتنامه دهخداامیرزاده . [ اَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فرزند امیر. (فرهنگ فارسی معین ). شاهزاده . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ): دو امیرزاده در مصر بود یکی علم آموخت و آن دگر ما
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشید
دادبکلغتنامه دهخدادادبک . [ ب َ ] (اِخ ) حبشی بن آلتونتاق یا امیر داد حبشی بن آلتونتاق ، حاکم خراسان از جانب سلطان برکیارق . وی پس از آنکه سلطان سنجر از جانب برادر خود محمد برخرا
دواتدارلغتنامه دهخدادواتدار. [ دَ ] (نف مرکب ) دوات دارنده . همان که در عرف حال آن را قلمدان بردار گویند. (آنندراج ). حامل دوات . نگهدارنده ٔ دوات . || منشی . دبیر. آنکه دوات دارد
علوی مهدیلغتنامه دهخداعلوی مهدی . [ ع َ ل َ ی ِم َ ] (اِخ ) حاکم قلعه ٔ الموت از جانب سلطان ملکشاه .داستان وی با حسن صباح در جامع التواریخ چنین آمده است : ... بدان ایام امیر الموت عل
مهیبلغتنامه دهخدامهیب . [ م َ] (ع ص ) مهوب . مرد که از وی ترسند. (منتهی الارب ، ماده ٔ هَ ی ب ). سهمگین . سهمناک . ترسناک . آنکه هرکس از او بترسد و او را شکوه دارد. (مهذب الاسما