امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های ع
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (اِخ ) ابن احمر (الاحمر) الیشکری . عبدالرحمان سمره اورا در سیستان جانشین خود کرد. (از تاریخ سیستان ص 84). و رجوع به همین کتاب ، و عبدالرحمان بن سمره شود.
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (اِخ ) پسر قارن که عمزاده ٔ موسی (پیغمبر بنی اسرائیل ) وبر دین او بود. (از تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 59).
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمد عبدالقادر سنباوی ازهری ، معروف به امیر. (1154 - 1232 هَ .ق ./ 1742-1817</s
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (اِخ ) مولانا... شاعر ترک و متقدم بر امیرعلیشیر نوایی (در گذشته به سال 906 هَ .ق .) است و اشعار ترکی خوبی دارد. در شعر فارسی تتبع شیخ کمال کرده است . از اوست :روز قسمت هر کسی از عیش بخش خود ستاندغیر زاهد کو ریاضتها کشید و
چکشhammerواژههای مصوب فرهنگستان1. بخشی از سازوکار پیانو که به سیمها ضربه میزند 2. نوعی کوبه که برای نواختن بر برخی سازهای کوبهای به کار میرود
امیر امیرانلغتنامه دهخداامیر امیران . [ اَ رِ اَ ] (اِخ ) لقب عمربن محمد نصرةالدین اتابک پهلوان از سلجوقیان . (از اخبار الدولة السلجوقیه ) و لقب جستان ابراهیم از ملوک دیلمستان بود. (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 5).رجوع به امیر امیران (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شود.
امیر امیرانلغتنامه دهخداامیر امیران . [ اَ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیرالامراء. امیرامرا: و عنده اینانج محمود و امیر امیران عمر کانت امهما فی الری . (اخبار الدولة السلجوقیه ص 173). بر کنار رود دیهی بود که خندان می گفتند و باج می ستاندند از جهت امیر امیران [
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین وزرای ایران در دوره ٔ اسلامی است . وی در حدود سال 1223 هَ .ق . متولد شد. از دوره ٔ
میرانفرهنگ نامها(تلفظ: mirān) (میر = امیر + ان (پسوند نسبت)) ، منسوب به امیر ، امیرانه ، شاهانه ، + امیر .
امیرکبیرلغتنامه دهخداامیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین وزرای ایران در دوره ٔ اسلامی است . وی در حدود سال 1223 هَ .ق . متولد شد. از دوره ٔ
امیرخسرو دهلویلغتنامه دهخداامیرخسرو دهلوی . [ اَ خ ُ رَوِ دِ ل َ ] (اِخ ) شاعر بزرگ فارسی گوی هند از قبیله ٔلاچین ترک بود، پدرش سیف الدین محمود در شهرکش ترکستان ساکن و رئیس قبیله ٔ خود بود. صاحب تاریخ فرشته و دولتشاه سمرقندی وی را از امرای بلخ دانسته و نوشته اند که در حمله ٔ چنگیز مهاجرت کرد و به هندوس
دامیرلغتنامه دهخدادامیر. (اِخ ) دهی است از دهستان خواست بخش مرکزی شهرستان ساری . واقع در11هزارگزی شمال ساری و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ ساری به فرح آباد. دشت است و معتدل و مرطوب و مالاریائی و دارای 250</
حذامیرلغتنامه دهخداحذامیر. [ ح َ ] (ع اِ) حذافیر. اخذ بحذامیر؛ گرفتن تمام چیزی را و نگذاشتن از آن چیزی را. (منتهی الارب ).
حزامیرلغتنامه دهخداحزامیر. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حذمور: اخذه بحزامیره ؛ گرفت تمام آن را. (منتهی الارب ). رجوع به حذافیر شود.
تاج امیرلغتنامه دهخداتاج امیر. [ اَ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان علاء مرودشت بخش کنگان شهرستان بوشهر 110 هزارگزی جنوب خاور کنگان 5000 گزی شمال راه عمومی اشکنان به پس رودک . با 47 تن سکنه . (فرهنگ