امید دادنلغتنامه دهخداامید دادن . [ اُ/اُم ْ می دَ ] (مص مرکب ) امیدوار گردانیدن . (آنندراج ). اطماع . (یادداشت مؤلف ). وعده دادن : سیاوخش را داد و کردش نویدز خوبی بدادش فراوان امید
امید دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ادن، امیدوار کردن، شادکردن، بالش نرم زیر سر کسیگذاشتن، پشتگرمی دادن استخاره درستدرآمدن فرصت ایجاد کردن نوید (بشارت، مژده) دادن
امیر دادلغتنامه دهخداامیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی الق
امیدوار کردنلغتنامه دهخداامیدوار کردن . [ اُمیدْ/اُم ْ میدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امید دادن . امیدوار گردانیدن : بباید خواندن و بدین شغل امیدوار کردن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342).هدهد کنو
امیدلغتنامه دهخداامید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء)
امیدوار گردانیدنلغتنامه دهخداامیدوار گردانیدن . [ اُمیدْ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیه . (دهار). امید دادن . امیدوار کردن : و دیگر مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار گردانیدن و باز بنومیدی