امکان داشتنلغتنامه دهخداامکان داشتن . [ اِ ت َ ] (مص مرکب ) ممکن بودن : خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان . سعدی .ز من صبر بی او توقع مدارکه با او هم امکان ندارد قرار.(بوستان
امکاندیکشنری فارسی به انگلیسیchoice, eventuality, fear, feasibility, option, possibility, potency, potential, potentiality, practicability, room
قددیکشنری عربی به فارسیامکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قد
دست داشتنلغتنامه دهخدادست داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از توانا بودن بر چیزی . (آنندراج ). تسلط داشتن .قدرت داشتن . مسلط بودن . مقتدر بودن . قادر بودن . امکان داشتن . توانائی
امکانلغتنامه دهخداامکان . [ اِ ] (ع مص ) بیضه دادن و زیر بال گرفتن ملخ و سوسمار بیضه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تخم گذاشتن یا گرد کردن ملخ و سوسمار و مانند آنه
روی داشتنلغتنامه دهخداروی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). جسارت و پررویی داشتن . پررو بودن . خجالت نکشیدن .- روی چیزی داشتن ؛ جسارت روبروی شدن با آن را داش
يستطيعدیکشنری عربی به فارسیقادربودن , قدرت داشتن , امکان داشتن , حلبي , قوطي , قوطي کنسرو , درقوطي ريختن , زندان کردن , اخراج کردن , ظرف