امنالغتنامه دهخداامنا. [ اُ م َ ] (از ع ، اِ) ج ِ امین . (از اقرب الموارد).مردمان امین و امانت دار. (ناظم الاطباء). زنهارداران . امینان . (فرهنگ فارسی معین ). امانت داران . (غیا
امنعدیکشنری عربی به فارسیمسدود کردن , محروم کردن , سلب کردن , باز داشتن و نهي کردن , منع کردن , مانع شدن , از بروز احساسات جلوگيري کردن , جلوگيري کردن , پيش گيري کردن , بازداشتن , ممانع
امنعلغتنامه دهخداامنع. [ اَ ن َ ] (ع ص ) با عز و ارجمندی . (ناظم الاطباء). || (ن تف ) منیعتر. بلندتر. استوارتر. (فرهنگ فارسی معین ).- امثال : امنع من ام قرفة . امنع من انف الا
امنانلغتنامه دهخداامنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَن ّ (واحد وزن ). (از اقرب الموارد). رجوع به مَن ّ شود.
امنابلغتنامه دهخداامناب . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 700 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن ینجه و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
امناحلغتنامه دهخداامناح . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک بچه آوردن شدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک شدن زادن شتر ماده . (از اقرب الموارد). ممنح نعت است از آن . (از اقرب الموارد)
امناءلغتنامه دهخداامناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَنا. پیمانه ها. (از اقرب الموارد). فیدق منه [ من آس ] عشرة امناء و یلقی علیه ثلاثة قوادیس من عصیر العنب . (ابن بیطار). و رجوع به مَنا
امنانلغتنامه دهخداامنان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مَن ّ (واحد وزن ). (از اقرب الموارد). رجوع به مَن ّ شود.
امنابلغتنامه دهخداامناب . [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز با 700 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن ینجه و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
امناحلغتنامه دهخداامناح . [ اِ ] (ع مص ) نزدیک بچه آوردن شدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک شدن زادن شتر ماده . (از اقرب الموارد). ممنح نعت است از آن . (از اقرب الموارد)