امز هلاللغتنامه دهخداامز هلال . [ اِ زِ ] (ع مص ) واشدن و گشاده گردیدن ابر از هوا، گویند: امزهل السحاب ؛ اذا انکشف . (ناظم الاطباء). انقشاع . (از اقرب الموارد). کنار رفتن و پراکنده
امضحلاللغتنامه دهخداامضحلال . [ اِ ض ِ ] (ع مص ) نیست شدن و رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقلوب اضمحلال و به معنی آن در زبان کلابیون . (از اقرب الموارد).
ازمهلاللغتنامه دهخداازمهلال . [ اِ م ِ ] (ع مص ) باریدن باران : ازمهل المطر. (منتهی الارب ). || جاری و روان شدن برف پس ازگداختن : ازمهل الثلج . (منتهی الارب ). || واشدن و گشاده گرد
امزلغتنامه دهخداامز. [ اِ م ِ ] (اِخ ) شهری است در سوریه که بعلت معبد قدیمی آن بنام معبد آفتاب مشهور است . رجوع به لاروس شود.
عمرلغتنامه دهخداعمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ریاح . نام بطنی است از هلال بن عامر، از عدنانیة. (معجم قبائل العرب ج 2 از تاریخ ابن خلدون ج 6 ص 32).
شبیلاتلغتنامه دهخداشبیلات . [ ش َ ](اِخ ) بطنی است از هلالات یکی از عشایر طفیلة در منطقةالکلرک که یک شاخه از آن به نام شلول در قریه ٔ دوقرة در عجلون باشد. (از معجم قبایل العرب ج 2
هلاللغتنامه دهخداهلال . [ هَِ ] (ع اِ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهچه . ماهچه . ماه نو. (یادداشتهای مؤلف ) : ضعیف ناشده در خدم
سیمین صولجانلغتنامه دهخداسیمین صولجان . [ ص َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از هلال و ماه نو. (برهان ) (آنندراج ). ماه نو. (فرهنگ رشیدی ) : تا شب است و ماه نو گویی که از گوی زمین گرد بر گردون
شبیبلغتنامه دهخداشبیب . [ ش َ ] (اِخ ) شاخه ای است از جعیلات از کرفة از اثیج از هلال بن عامر از عدنانیة و در افریقای شمالی میزیسته اند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).