امرتلغتنامه دهخداامرت . [ اَ رِ ت َ ] (اِخ ) از رودهای 2هندوستان است که بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 131) از آنها نام برده است .
امرطلغتنامه دهخداامرط. [ اَ رَ ] (ع ص ) سبک اندام . || سبک ابرو. || سبک ریش . || سبک چشم از جریان آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، مُرط، مِرطَة. (ناظم الاطباء)
عمرطلغتنامه دهخداعمرط. [ ع َ م َرْ رَ ] (اِخ ) (بنی ...) نام بطنی است از کندة از قحطانیة، منسوب به عمرطبن غنم . (از معجم قبائل العرب از تاج العروس ).
عمرطلغتنامه دهخداعمرط. [ ع َ م َرْ رَ ] (اِخ ) (بنی ...) نام بطنی است بزرگ از لخم بن عدی ، از زیدبن کهلان ، از قحطانیة. (از معجم قبائل العرب از الاشتقاق ابن درید).
عمرطلغتنامه دهخداعمرط. [ ع َ م َرْ رَ ] (ع ص ) مرد جوان سبک . || دلیر و سخت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) بلا. (منتهی الارب ). بلا و داهیه . (از اقرب الموارد) (
عمرطلغتنامه دهخداعمرط. [ ع ِ رِ / ع ُ رُ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ). مرد دراز. (از اقرب الموارد).
امردادلغتنامه دهخداامرداد. [ اَ م ُ ] (اِ) در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پاره ٔ دیگر این و
مأمورلغتنامه دهخدامأمور. [ م َءْ ] (ع ص ) امر کرده شده و حکم کرده شده و فرموده شده و محکوم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : عقل و تن آمرت گشت و گشت مأمورت هوی عقل و تن مأم
لواصلغتنامه دهخدالواص . [ ل َ ] (ع اِ) پالوده . فالوده . (منتهی الارب ). و لعلک امرت خادمک ان یشتری لک من الحلوانی شیئاً من الفالوذ او الفالوذج ، لکن هل فکرت ان یشتری لک شیئاً م