امحافرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ا، محو، رفع، زدایش، تخریب، نابودی، لغو، ابطال سانسور
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِ ] (ع مص ) محو کردن . ناپدید کردن . از میان بردن چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِم ْ م ِ ](ع مص ) از میان رفتن اثر چیزی . پاک گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
امحاحلغتنامه دهخداامحاح . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || امحاح کتاب ؛ خواندن آن . (از اقرب الموارد). || امحاح خا
امحاشلغتنامه دهخداامحاش . [ اِ ](ع مص ) سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بسوزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را. || گو
اضمحلالفرهنگ مترادف و متضادامحا، انحطاط، انهدام، خرابی، زوال، فروپاشی، فنا، محو، نابودی، نیستی، ویرانی
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِ ] (ع مص ) محو کردن . ناپدید کردن . از میان بردن چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
امحاءلغتنامه دهخداامحاء. [ اِم ْ م ِ ](ع مص ) از میان رفتن اثر چیزی . پاک گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
امحاحلغتنامه دهخداامحاح . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || امحاح کتاب ؛ خواندن آن . (از اقرب الموارد). || امحاح خا
امحاشلغتنامه دهخداامحاش . [ اِ ](ع مص ) سوختن گرما و آتش چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بسوزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سوختن گرما و آتش پوست چیزی را. || گو