امارت دادنلغتنامه دهخداامارت دادن . [ اِ رَ دَ ] (مص مرکب ) به امیری گماشتن . امیر کردن . فرمانروایی دادن . حکومت دادن . تعمیل . امیر کردن کسی را و مستولی گردانیدن بر قومی : بداده ایم
امان دادنلغتنامه دهخداامان دادن . [ اَ دَ ](مص مرکب ) مهلت دادن . فرصت و وقت دادن : برآویخت قارن ابا بارمان سوی چاره جستن ندادش امان . فردوسی .اگر نه از قبل شرم آن نگارستی ز بوسه نده
امانتگویش اصفهانی تکیه ای: amânat طاری: amunat طامه ای: amunat طرقی: amunat کشه ای: amânat نطنزی: amunat
زینهار دادنلغتنامه دهخدازینهار دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پناه و امان دادن . از کشتن یا مجازات کسی درگذشتن : به بهرام گفت ار دهی زینهاربگویم ترا هرچه پرسی ز کار. فردوسی .چو خواهد ز دشمن
زنهار نهادنلغتنامه دهخدازنهار نهادن . [ زِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به امانت سپردن . امانت دادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هر آنکس که زنهار خواهد نهادخدایا بدست تو بایدش داد. شمسی
سپردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سفارش کردن، توصیه کردن ۲. تسلیم کردن، تفویض کردن ۳. به امانت دادن ۴. محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن ۵. طی کردن، درنوردیدن ۶. پایمال کردن، لگدکوب کردن
استیداعلغتنامه دهخدااستیداع . [ اِ ] (ع مص ) نگاه داشتن خواستن ودیعه را. و فی الحدیث : من استودع ودیعة فهلک فلاضمان علیه ای بلا تعدّ منه . (منتهی الارب ). نگاهداشت ودیعت خواستن . ا