امام اسعدلغتنامه دهخداامام اسعد. [ اِ م ِاَ ع َ ] (اِخ ) اسعدبن ابی نصر مکنی به ابی الفتح مدرس نظامیه ٔ بغداد بوده است . رجوع به اسعد میهنی شود.
إِمَامٍفرهنگ واژگان قرآنپيشوا-راه اصلي(در جمله"إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ "يعني منزلگاه قوم لوط و قوم ايکه ، هر دو بر سر بزرگ راهي قرار داشت . مقصود از اين راه ، آن راهي است که مد
امامفرهنگ مترادف و متضاد۱. معصوم ۲. ولی ۳. پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب ۴. پیشنماز ≠ ماموم
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن جهشیاربن ابی شجاع بن حسین بن فرخان انصاری فالی ابزری وزیر اتابک سعدبن زنگی (594 - 623 هَ .ق .). مُکنّی به ابی نصر و ملقب به عم
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) میهنی بن ابی نصر مکنی بابی الفتح . وی مدرس مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد و در دارالخلافه محظوظ بود و هر گاه که در دارالخلافه حاضر میشد توقیع ذی
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن علی بن محمدبن عتبی . مکنی به ابی ابراهیم . وی از فرزندان عتبةبن غزوان است . و بنا بگفته ٔ سمعانی ، در المذیل ، نواده ٔ ابونص
مزینانیلغتنامه دهخدامزینانی . [ م َ ] (اِخ ) ابوسعد اسعدبن محمد المزینانی . منسوب به مزینان یکی ازارباع بیهق . ادیبی فاضل و مخرج بود و اشعاری از او به عربی درباره ٔ امام محمدبن حمو
ابوالسعاداتلغتنامه دهخداابوالسعادات . [ اَ بُس ْ س َ ](اِخ ) عبداﷲبن اسعد تمیمی یافعی مکّی ملقب به عفیف الدین و موصَّف به نزیل الحرمین ، از کبار مشایخ وقت و عالم به علوم ظاهریه و باطنی