امارةلغتنامه دهخداامارة. [ اَ رَ ] (ع مص ) امیر شدن . (مصادر زوزنی ). ولایت و فرمانفرمایی . حاکم و فرمانروا شدن بر قومی . (از منتهی الارب ). اِمارة. رجوع به اِمارة شود. || (اِ) ن
امارةلغتنامه دهخداامارة. [ اَم ْ ما رَ ] (ع ص ) مؤنث اَمّار. بسیار فرماینده . بسیار امرکننده . کثیرالامر. (اقرب الموارد). برانگیزاننده به بدی . (فرهنگ فارسی معین ): ان النفس لام
امارةلغتنامه دهخداامارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) امیر شدن . (اقرب الموارد). ولایت و فرمانفرمایی . بفتح اول نیز آمده .(از منتهی الارب ). || روان کردن خون بر زمین . (منتهی الارب ) (از اق
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ] (اِخ ) نام فخذی است از قبیله ٔ عُتَیبة که ساکن الرکبة، واقع در شمال شرقی طائف میباشند. (از معجم قبائل العرب از الارتسامات اللطاف تألیف امیر شکیب ارس
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از حیدة، از خریص ، از خرصة، از فدعان . (از معجم قبائل العرب از عشائرالشام وصفی زکریا ج 2 ص 263).
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که تابع قُنفُذة بوده است . (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة از الرحلة الیمانیة تألیف شرف برکاتی ص 65).
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد حکمی مَذحجی یمنی شافعی ، مکنی به ابومحمد. ملقب به نجم الدین . فقیه و مورخ و شاعر یمن در قرن ششم هجری . رجوع به عماره ٔ
عمارةلغتنامه دهخداعمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن زاذان . محدث بود و در عیون الانباء حدیثی از وی نقل شده است . رجوع به عیون الانباء دینوری ج 2 ص 209 شود.
امارهلغتنامه دهخدااماره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) شماره و حساب . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری ). اَمار.اوار. آماره . اواره . (شرفنامه ٔ منیری ) : اگر خواهی سپاهش را شماره
امارهلغتنامه دهخدااماره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) شماره و حساب . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری ). اَمار.اوار. آماره . اواره . (شرفنامه ٔ منیری ) : اگر خواهی سپاهش را شماره
اماره گیرلغتنامه دهخدااماره گیر. [ اِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آمارگیر. امارگیر. رجوع به آمارگیر و آنندراج شود.
امارة بالسوءلغتنامه دهخداامارة بالسوء. [ اَم ْ ما رَ تُن ْ بِس ْ سو ] (ع ص مرکب ) فرماینده به بدی . مأخوذ ازآیه ٔ : ان النفس لامارة بالسوء (قرآن 53/12)؛ تن آدمی نهمار بدفرمایست و بدآمو