الیافلغتنامه دهخداالیاف . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لیف . (دزی ج 2 ذیل لیف ). در فرهنگهای معتبر عربی ، لیف اسم جنس و واحد آن لیفة آمده و جمع آن نیز ذکر نشده است . صاحب اقرب الموارد گو
کتانلغتنامه دهخداکتان . [ ک َت ْ تا / ک َ ] (ع اِ) نباتی است بقدر ذرعی ، ساق و برگش باریک و گلش لاجوردی است و پوست وی را همچون پنبه ریسند و جامه اش معتدل است در گرمی و سردی و خش
کنفلغتنامه دهخداکنف . [ ک َ ن َ ] (اِ) ریسمان را گویند که از پوست کتان تابند و آن به غایت محکم و مضبوط می باشد. (برهان ). همان کنب است ... یعنی ریسمان که از پوست کتان ببافند. (
وشلغتنامه دهخداوش . [ وَ ] (ص ) وشت . (فرهنگ فارسی معین ). خوب و خوش ، چنانکه گویند: وش آمدی ، یعنی خوش آمدی . (برهان ). خوب و خوش و زیبا. (ناظم الاطباء).- وش آمدن ؛ خوش آمدن