الیاسلغتنامه دهخداالیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن یوسف بن زکی بن مؤید نظامی گنجه ای . شاعر بزرگ داستانسرا. رجوع به نظامی شود.
الیاسلغتنامه دهخداالیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) ابن یامین . رجوع به الیاس (پیغمبر) و تاریخ گزیده چ لندن ص 51 شود.
الیاسلغتنامه دهخداالیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) انطون الیاس . متوفی 1952 م . او راست : القاموس العصری که فرهنگ انگلیسی به عربی است .
الیاسلغتنامه دهخداالیاس . [ اِل ْ ] (اِخ ) امیر ابوعلی . حاکم کرمان در عهد امیرنصر سامانی . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لندن ص 382) آرد: امیر بوعلی الیاس که در اول عیاری کردی
الیاسلغتنامه دهخداالیاس . [ اِل ْ ] (اِ) جرجانی در تعریفات (ص 23) گوید: کنایه ازقبض است زیرا وی ادریس (کذا) است و چون الیاس به عالم روحانی عروج کرد و قوای مزاجی او در عالم غیب مس
الیاس بیکلغتنامه دهخداالیاس بیک . [ اِل ْ ب َ ] (اِخ ) ذوالقدر. حاکم فارس از طرف شاه اسماعیل صفوی . رجوع به تاریخ ادبیات براون ترجمه ٔ رشید یاسمی ج 4 ص 44 شود.
الیاس پاشالغتنامه دهخداالیاس پاشا. [ اِل ْ ] (اِخ ) وزیر سلطان مرادخان چهارم بود. وی به سبب عصیان و تمرد بدستور سلطان کشته شد (1041 هَ . ق .). (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع بهمی
الیاس رومیلغتنامه دهخداالیاس رومی . [ اِل ْ س ِ ] (اِخ ) ملقب به شجاع الدین . متوفی به سال 929 هَ . ق . او راست : شرح مطالعالانوار درمنطق از قاضی سراج الدین محمود ارموی ، و نیز حاشیه
الیاس غزلغتنامه دهخداالیاس غز. [ اِل ْ س ِ غ ُ ] (اِخ ) (امیر...) از امرای غزان . موکل سلطان سنجر در زندان غزان بود. رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن ص 462 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 512 ش