الگودیکشنری فارسی به انگلیسیdesign, example, exemplar, form, lead, model, mold, paradigm, pattern, template
الگولغتنامه دهخداالگو. [ اُ ] (اِ) روبُر. مُدِل . || سرمشق . مُقتَدی ̍. اُسوَه . قدوه . مثال . نمونه .
الگوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ل، نمونه، سرمشق، عبرت، مثال، مثل سابقه، پیشینه، رویه، رفتار، رویۀقضایی، فریضه مورد، اُفته، شاهد، مصداق، تجلی، تضمن قالب، شکل، مسطوره راهنما، هدی للمت