الکنلغتنامه دهخداالکن . [ اَ ک َ ] (ع ص ) کندزبان . (دهار) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). مؤنث آن لَکناء. (مهذب الاسماء). ج ،لُکن . (المنجد). کندزبان درمانده
الکنلغتنامه دهخداالکن . [ اُ ک ُ ] (ص ) بخیل و طمعکار و سست . (ناظم الاطباء). آدم خسیس یا جوکی (اشتینگاس ). || شخص مست . مشروب خور. (اشتینگاس ).
الکنیلغتنامه دهخداالکنی . [ اَ ک َ ] (حامص ) (از: الکن عربی + یاء مصدری فارسی ). کندزبانی . الکن بودن . لکنت . رجوع به الکن شود : عالی عبارت خوش عذب فصیح تواز الکن الکنی برد از ا
ارام الکناسلغتنامه دهخداارام الکناس . [ اِ مُل ْ ک ِ ] (اِخ ) ریگی است در بلاد عبداﷲبن کلاب . (معجم البلدان ).
دخان الکندرلغتنامه دهخدادخان الکندر. [ دُ نُل ْ ک ُ دُ ] (ع ، اِ مرکب ) دوده ٔ کندر است که او را سوزانند و طاسی معکوس گذارند تا دود در او جمع شود جهت ورم قرحه ٔ چشم و رویانیدن مژه و دف