الویهفرهنگ فارسی عمیدنوعی سالاد که از سیبزمینی، خیارشور، تخممرغ آبپز، گوشت مرغ یا کالباس، نخودفرنگی، روغنزیتون، سس مایونز، و آبلیمو تهیه میشود.
پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
الویاتلغتنامه دهخداالویات . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ اَلْویَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جج ِ لِواء. رجوع به الویة و لواء شود.
لویلغتنامه دهخدالوی . [ ل ِ وا ] (ع اِ) پایان ریگ توده . (منتهی الارب ). ریگ برهم پیچیده . ج ، الویه . (مهذب الاسماء). || جای باریک و کج شده از آن . ج ، الواء، الویه . (منتهی الارب ).
الویةلغتنامه دهخداالویة. [ اَل ْ وِ ی َ ] (ع اِ) ج ِ لِواء. (دهار) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ لِواء. علمهای فوج یعنی نشانهای لشکر. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). رجوع به لِواء شود : گوید بخور کت نوش باد این جام می از بامدادای ازدر ملک قب
اولیویهفرهنگ فارسی معین(اُ یِ) [ فر. ] (اِ.) = اُلویه : یکی از انواع سالادها که معمولاً از سیب زمینی ، تخم مرغ ، گوشت مرغ ، خیارشور، سس و افزودنی های دیگر تهیه می شود.
خالویهلغتنامه دهخداخالویه . [ ل ِ وَ ی ْه ْ ] (اِخ ) فارسی . علی بن محمدبن یوسف بن مهجور فارسی ملقب به ابن خالویه و مکنی به ابوالحسن یکی از مشایخ حدیث در قرن چهارم هجری قمری بوده است . وی محل توثیق جمعی ازعلمای رجال بوده و نجاشی در سلسله ٔ خود از او روایت کرده است . او را سه کتاب است : <span cl
خالویهلغتنامه دهخداخالویه .[ ل ِ وَ ی ْه ْ ] (اِخ ) نحوی . وی جد حسین بن احمد نحوی مکنی به ابوعبداﷲ است .
لالویهلغتنامه دهخدالالویه . [ ی َ ] (اِخ ) نام جد ابی الحسن علی بن محمدبن علی بن لالویه . (سمعانی ورق 595).
کالویهلغتنامه دهخداکالویه . [ لو ی َ / ی ِ ] (ص ) سرگردان ومتحیر که کاتوره نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 259 الف از جهانگیری ). کاتوره . ظاهراً تصحیفی از کالیوه است . رجوع به ک
ابن خالویهلغتنامه دهخداابن خالویه . [ اِ ن ُ ی َ / ل ِ وَی ْه ْ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن خالویه . از علمای نحو و لغت و او از جماعتی چون ابوبکربن انباری و ابوعمرو زاهد و ابوسعید سیرافی ادب فراگرفته است و مذهب کوفیان و بصریان را خلط میکرده و به حلب درخدمت بنی