واشل الرأیلغتنامه دهخداواشل الرأی . [ ش ِ لُرْ رَءْی ْ ] (ع ص مرکب ) ضعیف رأی . سست رأی . (از اقرب الموارد).
واشل الحظلغتنامه دهخداواشل الحظ. [ ش ِ لُل ْ ح َظظ ] (ع ص مرکب ) کم بهره . فلان واشل الحظ؛ یعنی او کم بهره است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اسکندرلغتنامه دهخدااسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن دُربیس بن عُکْبُر الوَرشَندی الخرقانی الهمدانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خود (چاپ ملحق ببحارالانوار) او را یاد کرده گوید: امیر
مشانلغتنامه دهخدامشان . [ م ُ / م ِ ] (ع اِ) نوعی از خوشترین خرما.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بهترین و گواراترین رطب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب از موشان . از اطیب ا
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طِ ] (ع ص ) آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج ، معطلون .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود م
دجلغتنامه دهخدادج . [ دَ ] (اِ) صاحب برهان گوید بعربی مرغ صحرایی را گویند اما به این معنی در عربی نیست . (حاشیه ٔ برهان ). به فارسی کبک دری و در تنکابن کوه کرک ، از طاوس بزرگت