الوداعلغتنامه دهخداالوداع . [ اَل ْ وَ ] (ع صوت ) بدرود باش . خداحافظ. در وقت جدایی از دوستان و مسافرت میگویند یعنی وداع میکنم . (از ناظم الاطباء). رجوع به وداع و مجموعه ٔ مترادفا
الوداع گفتنلغتنامه دهخداالوداع گفتن . [ اَل ْ وَ / وِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وداع کردن . (آنندراج ). خداحافظی کردن : ور بگویی با یکی گو الوداع کل سر جاوز الاثنین شاع .مولوی (مثنوی ).
الوداع گفتنلغتنامه دهخداالوداع گفتن . [ اَل ْ وَ / وِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وداع کردن . (آنندراج ). خداحافظی کردن : ور بگویی با یکی گو الوداع کل سر جاوز الاثنین شاع .مولوی (مثنوی ).
کاتب بن وداعهلغتنامه دهخداکاتب بن وداعه . [ ت ِ ب ِ ن ِ ؟ ] (اِخ ) علاءالدین علی بن المظفر الکندی الوداعی . یکی از مشاهیر ادبای عرب است و در علم حدیث و قرائت هم ید طولی داشت اوبسال 640 ه
علی نابلسیلغتنامه دهخداعلی نابلسی . [ ع َ ی ِ ب ُ ل ُ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم جعفری نابلسی حنبلی . مشهور به ابن عفیف . وی ادیب و فقیه بود. در سال 752 هَ . ق . متولد شد. مدتی امر ق
وداعلغتنامه دهخداوداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثرگر برفتی در و