الوبلغتنامه دهخداالوب . [ اَ ] (ع ص ) ریح الوب ؛ باد سرد که خاک را ببرد. || مرد الوب ؛ مرد که زود دلو از چاه برکشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نشاطکنن
الوبلغتنامه دهخداالوب . [ اُ ] (ترکی ، فعل ) ترکی است بمعنی شده . (غیاث اللغات ). در زبان کنونی آذربایجان اولوب نویسند ازمصدر اولماق ، و دو معنی دارد: «شده است » و «شدن ».
الوبنلغتنامه دهخداالوبن . [ اَ ب ُ ] (یونانی ، اِ) الوپیاس . اسم نباتی است کمتر از یک زرع و مایل بسرخی و زردی ، شاخهایی باریک و صلب و پوستی سیاه و برگی ریز و گلی نرم مایل بسرخی و
آلوبالولغتنامه دهخداآلوبالو. (اِ) آلبالو. آلی بالی . آلوی ابوعلی . درختی است خوش قامت با پوستی بسرخی مائل و برگهای بی زغب و میوه ٔ چندِ فندقی سرخ و آبدار و خوش تُرُش ، با دُمی دراز
الوبنلغتنامه دهخداالوبن . [ اَ ب ُ ] (یونانی ، اِ) الوپیاس . اسم نباتی است کمتر از یک زرع و مایل بسرخی و زردی ، شاخهایی باریک و صلب و پوستی سیاه و برگی ریز و گلی نرم مایل بسرخی و
آلوبالولغتنامه دهخداآلوبالو. (اِ) آلبالو. آلی بالی . آلوی ابوعلی . درختی است خوش قامت با پوستی بسرخی مائل و برگهای بی زغب و میوه ٔ چندِ فندقی سرخ و آبدار و خوش تُرُش ، با دُمی دراز
آلوبخارالغتنامه دهخداآلوبخارا. [ ب ُ ](اِ مرکب ) آلوبخارایی . قسمی آلو برنگ سرخ و بطعم ترش یا میخوش که پوست آن را کَنند و در خیک یا ظروف دیگر کنند و بشهرها برند. اجاص . آلو خراسانی