الواذلغتنامه دهخداالواذ. [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لَوذ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به لوذ شود.
الوالغتنامه دهخداالوا. [ اَل ْ ] (اِخ ) از دیههای «نور». (مازندران و استرآباد رابینو ص 110 و ترجمه ٔ همان کتاب ص 149) .
الوآلغتنامه دهخداالوآ. [ اِ ] (اِخ ) (سن ...) (در حدود 588-660 م .) زرگر و خزانه دار کلوتر دوم و داگوبر که وزیر مخصوص بود و آنگاه اسقف نواین شد.
الوالغتنامه دهخداالوا. [ اَل ْ / اِل ْ ] (اِخ ) نیزه دار رستم . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). نام پهلوان زابلی و نیزه دار رستم که بدست نوش آذر کشته شد
الوالغتنامه دهخداالوا. [ اَل ْ / اِل ْ ] (اِ) نام رستنیی است بغایت تلخ که در دواها بکار برند و آن مسهل بودو آنچه در سقوطره شود بهتر باشد. (فرهنگ جهانگیری ).صمغی دوایی است بسیار
واذاریلغتنامه دهخداواذاری . (اِخ )محسن بن ابراهیم بن احمد الواذاری مکنی به ابوالعلاء منسوب به واذار از دهکده های اصفهان وی محدث بود و ابوعلی الحسن بن عمربن یونس الحافظ از وی روایت
واذنانیلغتنامه دهخداواذنانی . [ ذِ ] (اِخ ) مالک بن بحربن الاحنف بن قیس الواذنانی مکنی به ابوجعفر محدث است و ابواسحاق السرنجانی از وی روایت دارد. (از لباب الانساب ).
لوذلغتنامه دهخدالوذ.[ ل َ ] (ع اِ) کرانه ٔ کوه و جانب آن . || آنچه بدان احاطه کنند. || خم رودبار. (منتهی الارب ). کرانه ٔ وادی . (منتخب اللغات ). ج ، الواذ.
بعثرةلغتنامه دهخدابعثرة. [ ب َ ث َ رَ ] (ع مص ) نظر کردن .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نگریستن وتفتیش کردن . (از اقرب الموارد) . || تفتیش نمودن . (منتهی الارب ) (
لسانلغتنامه دهخدالسان . [ ل ِ ] (ع اِ) درختی بسیارخار است بقدر قامتی بیش بالا نرود و برگش به رنگ مورد بود صمغش گویند کندور است . (نزهةالقلوب ). گیاهی است با لزوجت وآذان الثور نی