النازفرهنگ نامها(تلفظ: elnāz) (ترکی ـ فارسی) مایه افتخار ایل ، باعث فخر و تفاخر شهر و ولایت ، موجب نعمت و رفاه و آسایش.
نازه النفسلغتنامه دهخدانازه النفس . [ زِ هَُن ْ ن َ ] (ع ص مرکب ) پرهیزکار. که تنها باشد و به خود و مال خود مخالطت بیوت نکند و مال و خانه ٔ خود از دیگران نیالاید. (منتهی الارب ). نازه
نازعةلغتنامه دهخدانازعة. [ زِ ع َ ] (ع اِ) ستاره یا کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (معجم متن اللغة). ج ، نازعات . قوله تعالی : و النازعات غرقا؛ یعنی ستارگانی که
نازعلغتنامه دهخدانازع . [ زِ ] (ع ص ) شتر آرزومند جای باش و چراگاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسانست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): بعیر نازع و ناقة نازع ؛ که مشتاق وطن
ابویزیدلغتنامه دهخداابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) خداش بن بشربن خالد بصری التمیمی . ابن الحارث .معروف به بعیث بصری . او خطیبی بلیغ و شاعری نیکوشعربود و میان او و جریر مهاجاتی است ک
اغراقلغتنامه دهخدااغراق . [ اِ ] (ع مص ) غرقه کردن . یقال : اغرقه فی الماء فغرق . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غرق کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غرق گردانیدن . تغریق . (
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابراهیم بن الزبیر الغسانی الاسوانی المصری ، ملقب برشید و مکنی به ابوالحسین . اورا در سال 562 هَ . ق . بخبه بکشتند. و او کاتب ،