القنابلغتنامه دهخداالقناب . [ اَ ق َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اجارود. بخش گرمی شهرستان اردبیل در 12 هزارگزی شمال خاوری بخش گرمی و 7 هزارگزی شوسه ٔ گرمی - بیله سوار. جلگه و گرمس
القابلغتنامه دهخداالقاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَقَب . (اقرب الموارد) (آنندراج ). جمع لقب بمعنی بارنامه که دلالت بر مدح یا ذم کند، و فارسیان در محل مفرد استعمال کنند. (از آنندراج ).
جریده ٔ القابلغتنامه دهخداجریده ٔ القاب . [ ج َ دَ / د ی ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دفتری که عناوین والقاب اعطایی به افراد در آن ضبط میشد : آن سر و صدری که از جریده ٔ القاب بازگشادن
جذابةلغتنامه دهخداجذابة. [ج َذْ ذا ب َ ] (ع اِ) موی سطبر دم اسب که بدان چکاوک را صید کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آلتی است که از موی درست کنند برای شکار. (از اقرب الموارد
بجندلغتنامه دهخدابجند. [ ب َ ج َ ] (اِ) (در زبان هروی ) برغست . (ریاض الادویه ). پژند. موجه . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). قنابری . مچه . پجند. (مهذب الاسماء ذیل قنابری ). بژند. غملول
ذوحسالغتنامه دهخداذوحسا. [ ح ُ ] (اِخ ) وادیی است بزمین شربة از دیار عبس و غطفان . لبید گوید:و یوم اجازت قلة الحزن منهم مواکب تعلو ذا حساً و قنابل ُعلی الصرصر انیات فی کل رحلةو س
قنابلغتنامه دهخداقناب . [ ق ُ ](ع اِ) برگ گرد در سر کشت چون ببار آوردن شروع کند.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِناب شود.
قنابرلغتنامه دهخداقنابر. [ ق َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ قنبره . (فهرست مخزن الادویه ). چکاوک ها. رجوع به قنبره و قبره شود.