الغینانلغتنامه دهخداالغینان . [ اِ ] (ع مص ) (از باب افعیلال ) دراز و درهم پیچیده شدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درهم پیچیده شدن گیاه و دراز شدن آن . (از اقرب الموارد). || پ
غیلان المقریلغتنامه دهخداغیلان المقری . [ غ َ نُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابوضمره . تابعی است . رجوع به ابوضمره شود.
غیلان السمرقندیلغتنامه دهخداغیلان السمرقندی . [ غ َ نُس ْ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) یکی از کبار مشایخ که در معارف صاحب سخن بود و با جنید صحبت داشت واز او طریقت گرفته بود. از سخنان اوست : عارف ا
غیلان الموسوسلغتنامه دهخداغیلان الموسوس . [ غ َ نُل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با
حسام الدین اینانجلغتنامه دهخداحسام الدین اینانج . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) حاکم ری از طرف ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه بود و به همراهی عزالدین قیماز حاکم اصفهان بر شاه طغیان کرد، و پس ا
تغوللغتنامه دهخداتغول . [ ت َ غ َوْ وُ ] (ع مص ) از حال بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوناگون شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تنکر. (اقرب
دراز شدنلغتنامه دهخدادراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب . تَط
غیلان المقریلغتنامه دهخداغیلان المقری . [ غ َ نُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابوضمره . تابعی است . رجوع به ابوضمره شود.
غیلان السمرقندیلغتنامه دهخداغیلان السمرقندی . [ غ َ نُس ْ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) یکی از کبار مشایخ که در معارف صاحب سخن بود و با جنید صحبت داشت واز او طریقت گرفته بود. از سخنان اوست : عارف ا
غیلان الموسوسلغتنامه دهخداغیلان الموسوس . [ غ َ نُل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با