السکینلغتنامه دهخداالسکین . [ ] (طبری ، اِ) آرنج . مرفق . در نصاب طبری آمده : السکین بود مرفق و دست بال .
باب السکینهلغتنامه دهخداباب السکینه . [ بُس ْ س َ ن َ ] (اِخ ) یکی از نه در بیت المقدس : ... و دری دیگر است و آنرا باب السکینه گویند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 39) (عقد الفرید چ مص
اصحاب السفینةلغتنامه دهخدااصحاب السفینة. [ اَ بُس ْ س َ ن َ ] (اِخ ) در آیه ٔ فانجیناه و اصحاب السفینة در قرآن کریم (15/29) مراد یاران و همراهان حضرت نوح (ع ) در کشتی بود. ابوالفتوح رازی
ارسکینلغتنامه دهخداارسکین . [ اِ ] (اِخ ) ویلیام . او راست : تاریخ هندوستان در عصربابر و همایون که در سال 1854 م . تألیف شده است .
ارسکینلغتنامه دهخداارسکین . [ اِ ] (اِخ ) ابنزر. حکیم الهی از مردم اِکُس ّ و یکی از مؤسسین کنیسه ٔ مخالف عقاید رسمی اکس . (1680-1754م .).
باب السکینهلغتنامه دهخداباب السکینه . [ بُس ْ س َ ن َ ] (اِخ ) یکی از نه در بیت المقدس : ... و دری دیگر است و آنرا باب السکینه گویند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 39) (عقد الفرید چ مص
اصحاب سکینه ٔ کبریلغتنامه دهخدااصحاب سکینه ٔ کبری . [ اَ ب ِ س َ ن َ ی ِ ک ُ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب السکینة الکبری . در تداول حکمت اشراق یعنی کسانی که انوار حافظ و بروق درخشان در
لکلغتنامه دهخدالک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی ، ابوالحسین الکاتب . ابوالقاسم ثلاج از طریق یوسف بن محمدبن صاعد از او روایت کند، و گوید یوسف در مجلس ابن السکین البلدی از طا
توجولغتنامه دهخداتوجؤ. [ ت َ وَج ْ ج ُءْ ] (ع مص ) به دست و به کارد زدن ، یقال : توجأه بالید و السکین توجؤاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). با کارد و دست زدن ب